خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریز


کان حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند

آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید


با آدمی مطالبهٔ نان همان کند

بس مور کو به بردن نان ریزه ای ز راه


پی سودهٔ سان شود و جان زیان کند

آن طفل بین که ماهیکان چون کند شکار


بر سوزن خمیده چو یک پاره نان کند

از آدمی چه طرفه که ماهی در آب نیز


جان را ز حرص در سر کار دهان کند